6 تا مورچه پشت سرهم

                درحال حرکتن..به مورچه اولی میگن

          چندتا مورچه پشت سرته:میگه 5تا.به مورچه دوومی

   میگن چندتا:میگه 4تا.وبه 3ومی میگن میگ3تا به 4ومی میگن

میگه 2 تا ...به 5می میگن چندتا پشت سرته  میگه 7 تا..!!!!!!!!

خب چطو مورچه 5می 7تا پشت سرشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    چندتا اسب در تصویر مشاهده میکنید؟؟؟؟؟؟

                   تنها کسی که تونست معما ها رو حل کنه

                   پریا بود خیلی بافکره و باهوشه

                                    اینم ادرسش  www.paria0095.loxblog.com

                               حتما بش سربزنید.............

                                                         معما

یه نفری  یه گونی علف ویه بز ویه گرگ داره این طرف رودخون

این فرد

چجوری باید این 3تا رو ورداره ببره اون طرف که بز علفارو نخوره  ،،

گرگ بزو نخوره.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هر3تاشو نمیتونه باهم ببره اون طرف باید یکی یکی ببره اون ور اب

3نفر این طرف رودخونه هستن  یکی ازاین 3نفر 100 کیلو وزن داره اون 2تای

دیگه روهم100 کیلو وزن دارن ینی هریکیشون 50 اون یکی هم

50..میخوان برن اونطرف رودخونه بایه قایق که ظرفیتش 100 کیلو

هس..اینا چجوری باید برن اون طرف که قایق غرق نشه ؟؟؟؟؟؟

اگه مخاتون کار میکنه جوابو خصوصی بفرستین اگه هم نه خودم میگم ..

سلطان غمها  :  پدر

سلطان قلب ها : مادر

رسوای عالم :     عمه

کاش زندگی دنده عقب داشت

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...!  

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت،   ولی مادر دیگر در این دنیا نبود .!

 از هم خواب رياضي ديده ام /خواب خطهاي موازي ديده ام

                             بازهم خواب ریاضی دیده ام//خواب خطهای موازی دیده ام

خواب ديدم ميخوانم ايگرگ زگوند /خنجر ديفرانسيل هم گشته كند
از سر هر جايگشتي ميپرم /دامن هر اتحادي ميدرم 
دست و پاي بازه ها را بسته ام /از كمند منحني ها رسته ام 
شيب هر خط را به تندي ميدوم /گوش هر ايگرگ وشي را ميجوم
گاه در زندان قدر مطلقم /گاه اسير زلف حد و مشتقم 
گاه خط را موازي ميكنم/ با توان ها نقطه بازي ميكنم 
لشگري تمرين دارم بي شمار/ تيمي از فرمول دارم در كنار 
ناگهان ديدم توابع مرده اند/ پاره خط و نقطه ها پژمرده اند 
كاروان جذر ها كوچيده است/ استخوان كسرها پوسيده است 
از لگ و بسط و نپر آثار نيست /ردپايي از خط و بردار نيست 
هيچكس را زين مصيبت غم نبود /صفر صفرم هم دگر مبهم نبود 
آري آري خواب افسون ميكند /عقده را از سينه بيرون ميكند